black heart

 
 
من بازم دلتنگم
دلتنگ دلتنگی هام و دلتنگی هات
میبینی؟
فریاد ستاره توآسمون بزرگ گم شده
و به همین سادگی صداهامون گم میشن تو وسعت صداها
واسه همین هر چی فریاد زدم جز خودم کسی صدامو نشنید...
مثل لحظه ی خداحافظی و رگبار "مراقب خودت باش" ها...
که فریاد "بمان و در کنارم باش " مثل بغض همیشگی تو حنجره خفه شد
و صدایی بی اختیار به دروغ پاسخ داد : خدانگهدار...!
ولی اون صدا فریا نبود...یه صدا بود و دروغ یک فریاد...
مثل بغضی که بعد از رفتنت تو خودم فریاد کشیدم و از چشمه ی چشمانم آب و پشت سرت ریختم...
ولی چه فایده؟تو که نبودی ! تو که نمیشنیدی!
مثل همیشه بازم فریادی بود که خودم می شنیدم....
و دلتنگی من چه سخت است و سوزناک...
چه عجیب و دردناک
بازم فریادم به خدا نرسید و تو فریادها گم شد
بازم هجوم فریاد دلتنگی ها ا ا ا ا ...
مثل فریاد گریه ی نوزاد که می گوید به مادر: دلتنگ تو ام مرا در آغوش بگیر
مثل فریاد گل رز که می گوید به دستانت : دلتنگ تو ام ، مرا بچین .
باور نکردنیه! نه؟
و اینبار اما من دلتنگ فریاد دلتنگی های تو هستم ، بی تاب...
و براستی اینبــــار ...
فریاد دلتنگی مان تا به اوج خواهد رسید...
تا خـــــــــدا...!
 
یک شنبه 10 ارديبهشت 1391برچسب:, :: 20:58 :: نويسنده : ستاره

 

 
 
سلام عزیز قشنگ ولی نامهربان من!
 
منم، کسی که با نام تو جان گرفت
 
و زندگی را در چشمان مهربان وفریبنده ی تو معنا کرد!
 
منم عاشق تو،
 
کسی که برگهای سرنوشت را با تک تک واژه های گوش نواز
 
و طنین دلنشین کلامت ترسیم کرد....
 
و اینک این منم عاشقی تنها در آستانه فصلی سرد.....
 
تو با تمام مهربانی هایت مرا رها کرده ای در کوله باری از غم،
 
کاش می دانستم گناه من در این بازی چیست؟
 
جرم من فقط دوست داشتن و عاشق شدن توبود؟!!
 
جرم من آیا این بود که با تو ای تک سوار دلبری ها،
 
لحظه لحظهزندگی کردم!
 
خوب من،
 
آیا مجازات من که با دو هجای نامت،
 
دم و بازدم رااحساس کردم و از حیات و از بودنم و از بودنت
 
لذت بردم این است؟
 
گل من! چگونه می توانی مرا فراموش کنی،
 
منی که نخستین طپشهای عاشقانه و دلهره های دیدار
 
و لذت دوست داشتن را با تو تجربه کردم.
 
من اولین بار که سراسر وجودم از عشق تو گر گرفت
 
دستان تو را لمسمی کردم....
 
اولین نگاه، اولین احساس، اولین بوسه........ یادت هست؟!!
 
تمام لذت های با هم بودن و احساسات من با تو بود،
 
من با صداقت وایمان کامل تو را و قلبت را پذیرفتم
 
و بدان تا زمانی که جان در بدن دارم همچناندوستت خواهم داشت
 
و خدا که شاهد تمام لحظه های من و تو بوده است
 
خوب می داند که منچه اندیشیده ام
 
و چه نیتم بوده است و چقدر دوستت داشتم!
 
نمی خواهم تو را به ماندن و دوست داشتن مجبور کنم،
 
چون من آنقدر تورا دوست دارم که وقتی می بینم آرامش تو،
 
بی من تأمین می شود، از دل و وجود خودم میگذرم
 
تا تو خوشبخت زندگی کنی!
 
عشق نازنینم! فقط بدان قلب آدمی با یک نفر تکمیل می شود
 
و با یکنفر به آرامش درونی می رسد نه با چند نفر!
 
ای خوب من! کاش فقط می دانستم
 
من که فقط به تو محبت و مهربانی و
 
دوستداشتن بی حد و حساب و بی توقع هدیه کردم،
 
چرا تو بی وفایی و بی اعتنایی را به منپیشکش کردی؟!
 
بهترینم! من تو را با تمام مهربانی های دروغینت! و بیاعتنایی هایت
 
و خیانت هایت! و بی وفایی هایت دوست داشتم و دارم
 
و امیدوارم خوشبختباشی.
 
امروز روزیست که احساس خفه شدن و غرق شدن
 
در مرداب دوست داشتندارم.
 
هیچ وقت فکرش را هم نمی کردم روزی صداقت من اینگونه پایمال شود
 
و محبت من بیجواب بماند.
 
نمی دانم چرا با من اینکار را کردی؟؟
 
فقط می خواهم از ژرفای وجودتمرا درک کنی
 
و بدانی من در دل چه ها کشیدم.
 
من اگر تو را دوست داشته باشم یا از نفرت پر باشم زندگی می گذرد،
 
خورشید هر روز طلوع می کند،...
 
ولی در این میان یک چیز را برای همیشه باور کن و ایمانبیاور....
 
که صداقت من روزی گریبانگیر تو خواهد شد
 
و خداوند عادل بین من و توحکم خواهد کرد...
 
روزی خواهی فهمید من چه می گویم که....
 
خوب من ، عزیز دوست داشتنی من
 
دوستت دارم و امیدوارم خوشبخت شوی،
 
هیچ زمان مزاحمت نمی شوم، خوش باش!
 
فقط در تعجبم! تو که می دانستی و دیده بودی که من بی تو
 
نمی توانمزنده بمانم ،چگونه باز مرا رها کرده ای...
 
نمی دانم بعد از تو چگونه زمانخواهد گذشت....
 
مثل همیشه با اشک چشمان همیشه ترم
 
و لرزش دستانم در برابر نامبزرگت در قلب کوچکم می نویسم ..
 
برای آخرین بار می نویسم
 
دوستت دارم و خدانگهدار
 
آنکه درکش نکردی و در اوج دوست داشتن تنهایشگذاشتی
 
شنبه 9 ارديبهشت 1391برچسب:, :: 10:19 :: نويسنده : ستاره

 
دل بی روح جنس آهنت را دوست دارم
خطوط در هم پیراهنت را دوست دارم
نگاه با همه بیگانه ات را دوست دارم
غرور سرکش دیوانه ات را دوست دارم

تن سوزان مثل آتشت را دوست دارم
بهاری و من آن عطر خوشت را دوست دارم
به هر لحظه کنارم بودنت را دوست دارم
تماشائی تو هستی دیدنت را دوست دارم

پس از تو رنگ گلها هم فریب است
پس از تو روزگارم بی فروغ است
که میگوید پس از تو زنده هستم
دروغ است هر که میگوید دروغ است

 
ای ستاره بی تو من تاریکم
 
بی تو من به انتها نزدیکم
 
وای چه کردم من چه بود تقصیرم
که چنین بود بعد تو تقدیرم
 
یک شنبه 3 ارديبهشت 1391برچسب:, :: 11:42 :: نويسنده : ستاره

می خواهم برایت بنویسم. اما مانده ام که از چه چیز و از چه کسی بنویسم؟

ازتو که بی رحمانه مرا تنها گذاشتی یا از خودم که چون تک درختی در کویر خشک،

مجبوربه زیستن هستم.

از تو بنویسم که قلبت از سنگ بود یا از خودم که شیشه ای بیحفاظ بودم؟

 از چه بنویسم؟

از دلم که شکستی، یا از نگاه غریبه ات که بانگاهم آشنا شد؟

ابتدا رام شد، آشنا شد و سپس رشته مهر گسست و رفت و ناپیداشد.

از چه بنویسم؟
 
از قلبی که مرا نخواست یا قبلی که تو راخواست؟

شاید هم اگر در دادگاه عشق محاکمه بشویم،
 
دادستان تو را مقصرنداند و بر زود باوری قلب من که تو را بی ریا و مهربان انگاشت اتهامبزند.
 
 
شاید از اینکه زود دل بسته شدم و از همه ی وابستگی ها بریدم تا تو راداشته باشم
 
به نوعی گناهکاری شناخته شدم.

نه!نه! شاید هم گناه را بهگردن چشمان تو بگذارند که هیچ وقت مرا ندید،
 
یا ندیده گرفت چون از انتخابشپشیمان شده بود. عشقم را حلال کردم تا جان تو را آزاد کنم.

که شاید دوریموجب دوستی بیشترمان بشود و تو معنای ((دوست داشتن))را درک کنی...
 
امّاهیهات.... که تو آن را در قلبت حس نکردی و معنایش را ندانستی...
 
از من بریدی واز این آشیان پریدی...
شنبه 2 ارديبهشت 1391برچسب:, :: 21:37 :: نويسنده : ستاره

 

اگه یکی رو دیدی که وقتی داری رد می شی بر میگرده و نگات میکنه بدون براش مهمی

اگه یکی رو دیدی که وقتی داری می افتی بر میگرده و با عجله می یاد سمت تو بدون براش عزیزی

اگه یکی رو دیدی که وقتی داری می خندی بر میگرده و نگات می کنه بدون واسش قشنگی

اگه یکی رو دیدی که وقتی داری گریه می کنی بر میگرده می یاد باهات اشک میریزه بدون دوست داره

اگه یکی رو دیدی که وقتی داری با یه نفر دیگه حرف میزنی ترکت می کنه بدون عاشقته

اگه یکی رو دیدی که وقتی داری ترکش می کنی فقط سکوت می کنه بدون دیوونته

اگه یکی رو دیدی که از نبودنت داغون شده بدون که براش همه چی بودی

اگه یکی رو دیدی که یه روز از بی تو بودن می ناله بدون که بدون تو می میره

اگه یکی رو دیدی که بعد از رفتنت لباس سفید پوشیده بدون که بدونه تو مرده

اگه یه روز دیدیش که یه گوشه افتاده و یه پارچه سفید روش کشیدن بدون واسه خاطر تو مرده

 

دو شنبه 21 فروردين 1391برچسب:, :: 21:9 :: نويسنده : ستاره

 

 


همه ی دنیا در حکم یک دوربین عکاسی است ، لبخند بزنید...

*اگر از پایان گرفتن غم هایت نا امید شده ای , به خاطر بیاور زیباترین صبحی که تا به حال تجربه کرده ای...

*آرامش چیست؟؟؟ نگاه به گذشته و شکر خدا , نگاه به آینده و اعتماد به خدا...

*عشق کنار هم ایستادن زیر باران نیست...!!!

عشق این است که یکی برای دیگری چتر شود و دیگری هرگز نفهمد چرا خیس نشد 

شنبه 27 اسفند 1390برچسب:, :: 14:38 :: نويسنده : ستاره

 

شخصي به نام پل یك دستگاه اتومبیل سواری به عنوان عیدی از برادرش دریافت كرده بود. شب عید هنگامی كه پل از

اداره اش بیرون آمد متوجه پسر بچه شیطانی شد كه دور و بر ماشین نو و براقش قدم می زد و آن را تحسین می كرد.

پل نزدیك ماشین كه رسید پسر پرسید: " این ماشین مال شماست ، آقا؟"

پل سرش را به علامت تائید تكان داد و گفت: برادرم به عنوان عیدی به من داده است". پسر متعجب شد و گفت:

"منظورتان این است كه برادرتان این ماشین را همین جوری، بدون این كه دیناری بابت آن پرداخت كنید، به شما داده

است؟ آخ جون، ای كاش..."

البته پل كاملاً واقف بود كه پسر چه آرزویی می خواهد بكند. او می خواست آرزو كند. كه ای كاش او هم یك همچو

برادری داشت. اما آنچه كه پسر گفت سرتا پای وجود پل را به لرزه درآورد:

" ای كاش من هم یك همچو برادری بودم."

پل مات و مبهوت به پسر نگاه كرد و سپس با یك انگیزه آنی گفت: "دوست داری با هم تو ماشین یه گشتی بزنیم؟"

"اوه بله، دوست دارم."

تازه راه افتاده بودند كه پسر به طرف پل بر گشت و با چشمانی كه از خوشحالی برق می زد، گفت: "آقا، می شه

خواهش كنم كه بری به طرف خونه ما؟"

پل لبخند زد. او خوب فهمید كه پسر چه می خواهد بگوید. او می خواست به همسایگانش نشان دهد كه توی چه

ماشین بزرگ و شیكی به خانه برگشته است. اما پل باز در اشتباه بود.. پسر گفت: " بی زحمت اونجایی كه دو تا پله

داره، نگهدارید."

پسر از پله ها بالا دوید. چیزی نگذشت كه پل صدای برگشتن او را شنید، اما او دیگر تند و تیـز بر نمی گشت. او برادر

كوچك فلج و زمین گیر خود را بر پشت حمل كرده بود. سپس او را روی پله پائینی نشاند و به طرف ماشین اشاره كرد :

" اوناهاش، جیمی، می بینی؟ درست همون طوریه كه طبقه بالا برات تعریف كردم. برادرش عیدی بهش داده و او دیناری

بابت آن پرداخت نكرده. یه روزی من هم یه همچو ماشینی به تو هدیه خواهم داد ... اونوقت می تونی برای خودت

بگردی و چیزهای قشنگ ویترین مغازه های شب عید رو، همان طوری كه همیشه برات شرح می دم، ببینی."

پل در حالی كه اشكهای گوشه چشمش را پاك می كرد از ماشین پیاده شد و پسربچه را در صندلی جلوئی ماشین

نشاند. برادر بزرگتر، با چشمانی براق و درخشان، كنار او نشست و سه تائی رهسپار گردشی فراموش ناشدنی شدند

یک شنبه 14 اسفند 1390برچسب:, :: 15:30 :: نويسنده : ستاره

براى هميشه ميخواهم كه بايستم.................

درمسیر راه من امروز

کسی پیدا شد

کسی که حرفی زد

کسی که رازی داشت

کسی که نامش را آهسته سرداد

چشمش از هزار قصه خبر داد

کسی که خواست قسمت کند با من درونش را

به نظر کمی شاد می نمود

و شاید غمهایش را زیر چهره اش می سوزاند

نه عبوس بود و نه زیبا

تنها یک لحظه از زندگی بود

لحظه ای همچون یک اتفاق

لحظه ای که می گذشت و اتفاقی که می افتاد

نه خوشحال بودم از این حادثه

نه اندوهگین از سرنوشتی که رقم می خورد

مانده بودم میان راه

که چه می شود آیا

می خواستم رها شوم

رها از همه چیز

رها از همه کس

راه درست را نمی دانستم

و پشیمانی فردا را به یاد می آوردم

چقدر سخت طی می شود این روزها

روزهای تنهایی من

روزهایی که در هیچ جمله و کتاب و خیالی نمی گنجد

تنها من می دانم و بس

و تو هرگز ، هرگز، هرگز

می روی به ره خویش و من گم می شوم

و باز هم روزهای سخت و طولانی گم شدن

می خواهم خلاص شوم از این فکر آشفته

می خواهم دوباره رازی دیگر را تجربه کنم

و باز قصه تکراری همیشگی

هر کس به سوی مقصد خویش

تنها می مانم و زخم خورده و شکست

باید بدانم که راز تمنای عشق چیست

چیست این تکرار که من مدام می خواهمش

من مدام می روم راهی را تا نیمه هایش

به مقصد نمی رسم هرگز

و باز راهی تا نیمه و برگشتی دوباره

نمی دانم مقصدم چیست

و نمی دانم راز این تکرار چیست

راهی که من مدام تکرار می کنم

این مسیر را شاید هزار بار رفته ام

چه می شود مرا

انتهای این قصه چیست

قصه گم شدن من در بی راه های مسیری برای عشق

معنی عشق را هم حتی نمی فهمم

می خواهم این بار بایستم

می خواهم ایستادن را برای اولین بار تجربه کنم

شاید بشکنم

شاید بخشکم

اما برای همیشه می خواهم که بایستم

دو شنبه 1 اسفند 1398برچسب:, :: 20:35 :: نويسنده : ستاره

 

یک کلام ، اولین و آخرین احساس قلبم نسبت به تو ... دوستت دارم.

تو نیز گفتی مرا دوست داری ، اما دوست داشتنت دو روز است ،

دیروز گذشت و آخرش امروز است!

این من هستم که وفادار خواهم ماند ،

این تو هستی که تنها بی وفایی از تو جا خواهد ماند!

این من هستم که آخرش میسوزم ، این تو هستی که میروی

و من با چشمهای خیس به آن دور دستها چشم میدوزم

این من بودم که سهم دیدارم با تو عشق بود ،

این تو بودی که میگفتی از آغاز هم قصه من و تو دروغ بود!

تو هر چه دوست داری بگو، اما من هنوز بر سر حرفم هستم ، دوستت دارم.

خورشید بتابد یا نتابد، ماه باشد یا نباشد،

شب و روز من یکی شده ، فرقی ندارد برایم ،

همه چیز برایم رویا شده ، عشق تو برایم آرزو شده ،

به رویا و آرزو کاری ندارم ، حقیقت این است که دوستت دارم!

کاش تو نیز مثل من بودی ! مثل من عاشق ، بی قرار ، چشم انتظار

کاش تو نیز حال مرا داشتی، هوای مرا داشتی...

بی خیال میخواهی هوایم را داشته باش یا نداشته باش ،

میخواهی به انتظار من باش یا نباش ، من دوستت دارم

نمیترسم از رفتنت ، نمی بازم از شکستنت، نمیخندم و نمیگریم ،

از این هیاهو و التهاب تنها یک احساس است که می ماند ، دوستت دارم!

دوست داشتن تو دو روز باشد یا یک عمر مهم نیست ،

مهم این است که من در این دنیا و آن دنیا دوستت دارم

میخواهی باور کن یا نکن ، حس کن ، یا از آن بگذر ،

اما قبل از گذشتنت لحظه ای صبر کن...

دوستت دارم ...


سه شنبه 25 بهمن 1390برچسب:, :: 20:32 :: نويسنده : ستاره

 

دلت اومد عزیزت رو جلوی چشمای من بغل بگیری؟

دلت اومد عهد و پیمونی که بستیم درشون رو گِل بگیری؟!

دلت اومد توی سالگرد تولدم منو تنها بذاری؟

دلت اومد کادوی تولدم برام عزیزت رو بیاری؟

یادته بهم می گفتی تا ابد تا همیشه پیشم می مونی؟

دلت اومد که همین اول راهی غزل خدافظی برام بخونی؟!

یادته قرارمون تو کوچه پشتی کنار اقاقیا بود؟

یادته اقاقیای کوچه پشتی خونۀ گنجشککا بود؟

یادته قرار گذاشتی واسشون غذا بیاری؟

دلت اومد جوجه گنجشکا رو چشم برا بزاری؟!

یادته دفعۀ آخر تو چشام نگا نکردی؟

یادته وقت خداحافظی گفتی هرجا رفتی برمی گردی؟

یادته گفتم بهت من از نگاه تو می خونم؟

دلت اومد خاطراتم رو بدیگری بدی و من ندونم؟!

دلت اومد که به احساسم تو نامه هام بخندی؟!

یادته که نامه هام رو روزی صد دفعه می خوندی؟

یادته نصف شبا زنگ می زدم گریه می کردم؟

یادته بهم می گفتی عزیزم گریه نکن دورت بگردم؟

یادته بهت می گفتم میدونم یه روزی میری؟

یادته بهم می گفتی بدونِ دلم می میری؟

یادته بهت می گفتم دل من هواتو کرده؟

یادته بهم می گفتی عزیز دل منی بهونه گیری؟!

یادته بهت می گفتم با تو بُستان و بهارم؟

دلت اومد دِلِ ساده مثل آب بشه کویری؟!

دو شنبه 24 بهمن 1398برچسب:, :: 16:42 :: نويسنده : ستاره

صفحه قبل 1 2 صفحه بعد

درباره وبلاگ

به وبلاگ من خوش آمدید
پيوندها

تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان black heart و آدرس principefelipe.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.





نويسندگان


ورود اعضا:

نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

خبرنامه وب سایت:





آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 2
بازدید دیروز : 0
بازدید هفته : 16
بازدید ماه : 203
بازدید کل : 7603
تعداد مطالب : 52
تعداد نظرات : 67
تعداد آنلاین : 1

Alternative content


آمار وبلاگ:

بازدید امروز : 2
بازدید دیروز : 0
بازدید هفته : 16
بازدید ماه : 203
بازدید کل : 7603
تعداد مطالب : 52
تعداد نظرات : 67
تعداد آنلاین : 1